اوّل و آخر دنیا کربلاست. مهرآبادی زنجانی
7یا 8 روز مانده تابستان 1394 تمام شود ، آخرین روز های تابستان برای وارد شدن به فصل پاییز در کنار درب ورودی در میان ازدحام روزگار از سر و کله همدیگر بالا می روند تا از سایر دوستانشان عقب نمانند،بنده در این اثنی از یکی ، که ظاهرا کمی آرامتر بنظر می رسید و با متانت خاص ودرونی پر تلاطم منتظر رسیدن نوبت بود خیلی آهسته و یواش پرسیدم،چرا چنین شتابان و سراسیمه اند برای رفتن ، چرا همینجا نمی مانند و اتراق نمی کنند ، انگار مشتاق رسیدن به چیزی خیلی گرانقدر وبا ارزشند و دنبال گم شده ای هستند.
بدین سان با لحظه لحظه های در حال گذرخویش نجوا می کردم ، عزیز وشریف غافله ی روزگاران یواشکی برایم گفت :"فرزند زمان خود،به نیکی می داند، همین حرکت ما باعث معنی و مفهوم حرکت آفرینش است."گذر و عبور ما از یک منظر به یک منظر دیگر غیر اختیاری است ولی اتفاقاتی که در مسیر حرکت ما رخ می دهد اختیاریست.
کاروانیان و همسفران با هم همه و ذوق برای حرکت بسوی مبدا ومقصد خویش در جنب و جوش بودند و می گفتند مسافرانش از افراد متاهل، دانشجویان و اساتید و کارمندان دانشگاه های پزشکی و غیر پزشکی و همچنین دانشگاه فرهنگیان وسایر دانشگاه های زنجان و تهران می باشند.
نظرات شما عزیزان: